دنیای شیشه ای:
چشمان زیبایم در برابرش محو شد،وقتی که او را دید از دنیا کمرنگ شد، دنیای چشام رنگ دیگری را گرفت گویا که فقط رنگ دنیای او را گرفت .
دنیای اون یک شیشه بود مانند یک تنگ بلور که با اولین تکون میشکست که اگه روزی میشکست دیگه جایی واسه اون تو تنگ نبود،دنیا چشمای مانند شیشه یک ماهی شده بود کارم شده بود شب روز مواظب از ماهی جون نکنه قصه بخوره- نکنه که یک گربه بیادو اونو بخوره نکنه بچه بزنه شیشه تنگو بشکنه،یا اینکه دزد شب بیاد و ماهیمو باخود ببره.
آره خلاصه:
نمیدونم چی شد بعد رو زها شبها که گذشت وقتی که ماهی کاملا جون گرفته بود خنده رو لبهای ماهی جون جاری شده بود روزی از روزهای خدا ماهی من بی خداحافظی انگار رفته بود اخه دیگه توی دنیای چشای من نبود نه اینکه نبود بودش ولی جای عکس فقط مونده بود الان از اون موقع خیلی روزها میگذره هنوزم خبری از ماهی نیست نمیدونم چی شده یعنی دزد شب اونو دزدیده اخه تنگ من هنوزم سالم فقط ماهیم داخلش نیست- خداجون کاری بکن فقط یک روز ماهی من به دریاش برسه