اول حرفم گفتم امید:
کودکی بودم.
کلام زندگی در من موثر بود:
هر کجا نیرنگ آزاری واندوهی،
حرف ها خوب-اما-بر زبان بسیار
(( کار باید کرد.
(( راست باید گفت
((شاد باید زیست
((در کنار صخره ای،چون کوه باید ماند
((صبر باید کرد.
صبر باید کرد:
روزگار شاهدی از دور می آید
راهوار ومحکم واندیشه وخوب،
کوله بارش فطرت اندیشه های ناب
«موج را بابوسه خواهد راند.
کوههای آ?تشین را با نگاه خویش -خواهد خورد...
«روزگاری راهواری -باشتاب -از راه میای آید:
صخره دیگر،راه بر نهر خروشان،
کی تواند بست؟!
صبر باید کرد:
«روزگاری،زاهدی -مرد خدائی- پاکبازی میرسد از راه؛
بر تناور مرکبی پرواز خواهد کرد.
بالهای مرکبش در ابر خواهد بود!
باد، هرگز پیش راه مرکب آن مرد نتوان بود.
غصه ها را پاکخواهد شست ،
باشراب شبنم اندیشه های خوب.
مادران را جلوه خواهد داد
کودکان را دوست خواهد داشت!»
کودکی بودم،
که پیری این همه افسانه میگفت!.
روزگاری،
اینک اینجایم:
حرف های خوب تاریخی مرا در گوش،اما
«صلح را و راستی و دوستی و محبتی را نیست معنایی .
شکوه ها- تا آسمان- در گوش خورشید است!.
دود ها تا اوج ویل آسمان، در چشم ناهید است!.
کودکان؛
با پای خسته- چشم بسته
اسب عصارند و میچرخند!.
خوبی و اندیشمندی و سترگی و جوانمردی،
میان خط کاغذ هاست. اما
صلح در ابعاد یک میز است»
روزگاری، اینک اینجایم :
صبر باید کرد!
ما دروغ پیرمردان را نمی بخشیم!.